خاطرات کودکی او گره خورده است به گذشته این محله. همه سالهای جوانی و نوجوانیاش را در کوچهپسکوچههای چهنو گذرانده و از زیروبم تغییرات آن آگاه است. حالا هم که دهه پنجم زندگیاش را پشت سر میگذارد، هدف و آرزویی جز پیشرفت محله و همسایههایش ندارد.
رئیس هیئتامنای مسجد جامع محله است و بیشتر روزهایش را در دفتر همین مسجد میگذراند. محمد مولایی بهنوعی صندوقچه خاطرات این کوچه و خیابانها محسوب میشود. همه سالهایی را که به این محله گذشته است، جایی در پستوی ذهنش نگه داشته و میتواند مثل روز اول بازگو کند.
پدرش اهل روستای دهسرخ بوده است. پیش از اینکه محمد به دنیا بیاید، بار و بندیلش را جمع و به این محدوده مهاجرت کرد. محمد مولایی، زاده چهنو است. آن سالها اینجا یک بیابان خشک و بیآبوعلف بوده که دویستخانوار بیشتر نداشته. خبری از خیابان شلوغ مصلی و معبر عریض شهیدشیرودی نبوده. اینجا تا چشم کار میکرده، زمین خاکی بوده است.
تنها دار و درختی که اینجا سبز میشده، در طول مسیر کوچه باغ محمدآباد قرار داشته که انتهای آن به قبرستان میرسیده است. یکی از اولین بناهای عمومی که اینجا ساخته شده، همین مسجد رضویه بوده است، بزرگترین مسجد این محدوده.
محمد مولایی خاطرات بسیاری از این مسجد دارد؛ مسجدی که دستی در ساخت آن هم داشته است؛ «سیزدهسالم بیشتر نبود که مرحوم علیاصغر عابدزاده (مؤسس مدارس مذهبی) تصمیم گرفت این مسجد را بسازد. من هم شاگرد حاجمرتضی بنّا شدم و کنار او خشت اول مسجد را گذاشتم. یکمتر یکمتر آجرها را میچیدیم و صبر میکردیم که زیر آفتاب خشک شود.»
بعداز پیروزی انقلاب اسلامی، این مسجد هم تبدیل به پایگاه مردمی اهالی شد و گروهی به نام تبلیغات در آن شکل گرفت. میگوید: یکیدو روز مانده به اعزام نیروها به جبهه، همراه گروه بلندگوبهدست در کوچهها میچرخیدیم، با رادیوی فکسنی کوچکی سرودهای انقلابی پخش میکردیم و جوانها را برای شرکت در جنگ تحمیلی تشویق میکردیم. روز اعزام، چند اتوبوس بزرگ جلو در مسجد توقف میکرد، همه خانوادهها برای وداع با فرزندانشان اینجا جمع میشدند.
خاطره دیگر محمد مولایی مربوط میشود به بارگذاشتن دیگ و پختن آش و شله در حیاط مسجد؛ «آن سالها مراسم را پرشورتر از حالا برگزار میکردیم. یکیدو روز مانده به محرم، ماه مبارک رمضان و... خانمهای محله دور هم جمع میشدند و برنامهریزیهای لازم را انجام میدادند. وسط حیاط کُنده آتش میزدند و دیگ شله بار میگذاشتند. حیاط مسجد یک حوض کوچک آبی هم داشت که همیشه برای ما بچهها جذاب بود. دور آن میچرخیدیم، آببازی میکردیم و...»
بسیاری از آن همسایههای قدیمی حالا فوت کردهاند، خیلیها هم بهدلیل کهولت سن خانهنشین شدهاند. خاطرات این مسجد قدیمی، اما تا همیشه در ذهن و ضمیر محله باقی خواهد ماند.